یک نفس خون آشام ....
صدا ضربه هایی که محکم به در میخورد مجبورم کرد چشمانم را باز کنم. داد زدم:الان میام،یک لحظه صبر کن سیاوش!صدای ضربه زدن به در تمام شد،به دور برم نگاه کردم اصلا اتاق برایم آشنا نبود، سرم را تکان دادم این جا چه خبر بود!من این جا چه میکردم؟ بالاخره تمام اتفاق هایی که برایم افتاده بود به یاد آوردم اشکانم به آرامی از درون چشمانم بیرون آمد!به طرف دست شویی رفتمو دست و صورتم را شستم و به بیرون آمدم در اتاقم را باز کردم ،نیکولاس به در تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود،گفت:خب پس بالاخره بیدار شدی!بدو اگه الان نریم نقشمون یک روز عقب میفته تو که این رو نمی خوای،می خوای؟سرم را به معنی نه تکان دادم، گفت:خوبه برو لباسات رو عوض کن بعد بیا پایین بدو منتظرم!یه دفعه یک چیزی رو به یاد آوردم و گفتم:صبر کن!برگشت و ابرو هایش را بالا داد و گفت:چیه؟گفتم:آرتین که دیده من زندم! پوزخندی زد و سرش را تکان داد و گفت:آره ولی نمیدونی چقدر حال داد که حافظه اش را پاک کردم و او را برای دو روز از این جا دور کردم!سرم را تکان دادم و به طرف اتاق رفتم،کمدم را باز کردم یک تیشرت و شلوار را بیرون کشیدم و به سرعت پوشیدمشان!موهایم را بالای سرم جمع کردم و از اتاق بیرون آمدم و پله ها را تند تند پایین آمدم!همه ی شان توی آشپز خانه نشسته بودند ،گفتم :سلام!مارتین با لبخند سرش را بالا آورد و گفت:سلام آتریسا خوبی؟خوب خوابیدی؟ سرم را تکان دادم و گفتم:ممنون!گفت:ما نمیدوستیم تو چی برای صبحانه دوست داری برای همین همه چیز هایی که فکر میکردیم را گذاشتیم!به میزی که پر از خوراکی ها ی متفاوت بود نگاه کردم و گفتم:اوه ممنون لازم نبود!گفت:چرا لازم بود تو باید برای تمرین هات آماده بشی! سرم را تکان دادم!بر روی تنها صندلی خالی نشستم بقیه حتی به اومدن من توجه نکردن بودند و با هم حرف میزدند،کمی شیر دورن لیوانم ریختم،سیبی سرخ را هم برداشتم و شروع به خوردن کردم!سنگینی نگاه همه یشان را بر روی خودم احساس میکردم، حالم داشت بد میشد،لیوان شیر را سر کشیدم و گفتم:ممنون عالی بود! مارتین گفت:مطمئنی چیز دیگه ای نمی خوای ؟سرم را تکان دادم ، گفت:خوبه،پس حر کت میکینم،یک بار دیگه کار ها را یاداوری میکنیم،هری تو بدل آتریسا را بغل میکنی،نیکولاس تو جلوتر از همه میری و صحبت ها با توست میدنم که خیلی خوب از عهده اش بر میای،آدام تو هم با اونها برو بقیه تو جنگل منتظر باشند که اگر قرار بود حمله کنند بتونیم جلویشان را بگیریم،من و آتریسا هم از پشت خانه بر روی یکی از درخت ها یا پشت بام همه چیز را نگاه میکنیم،حتی اگه حمله کردن من و آتریسا پایین نمی یام و خودمون به سمت خانه میریم!سرم را تکان دادم،همه بلند شدیم و به طرف بیرون حرکت کردیم،مارتین دستش را به طرفم دراز کرد و لبخند زد و محکم دستش را گرفتم!گفت:هر اتفاقی افتاد دستم ر ول نکن چون از حالت نامرئی در میای بعد همه چیز به هم میریزه!سرم را تکان دادم گفت:آماده ای؟و بدون این که منتظر جواب من باشه شروع کردم به دویدن،سرعت دویدنش 10 برابر دویدن متیو بود!ایستاد و پرید،چشمانم گرد شد!بر روی شاخه های درخت بودیم و خیلی راحت میتوانستیم همه چیز را ببینیم،نیکولاس به آدام اشاره کرد که در بزنه،آدام به طرف در رفت،بعد صدای داد پدرم را شنیدم گفت:از خونه ی من گم شو بیرون !شما ها حق ندارید تو این قسمت بعد از خانه ی من بیاین!نیکولاس بلند گفت:درسته برای همین ما قبل از خانه ات ایستاده ایم!صدای سیاوش آمد:چه کار دارید زندگیمون را به جهنم کشیدید دیگر چه می خواید!؟از آن دور باز هم نیشخند نیکولاس پیدا بود گفت: هیچی فقط یکم حرف اوه و به نفع خودتونه که قبول کنید!صدای قدم های خانواده ی قدیمم بر رو پله ها شنیده میشد همه ی شان به جز مامان و آرتین بیرون بودند و با نفرت به نیکولاس نگاه میکردند،به مارتین نگاه کردم که بدون هیچ حسی به این صحنه ها نگاه میکرد ،صدای نیکولاس من را به خودم آورد:خب اگه همتون هستید شروع به صبحت کنیم! هوووم!خب آره هستید!هری به آرامی جسد من را به طرفشون آورد و جلوی پایشان انداخت به وضوح دیدم که کمر پدرم شکست !از آن فاصله اشک هایش که درون چشمانش جمع شده بود معلوم بود،یک لحظه عقب کشیدم با این که آن ها خانواده ی خونی من نبودند با این که به من خیلی دروغ گفته بودند به هر حال تا الان من را دوست داشتند و مراقبم بودند و من هم عاشقشان بودم و همیشه آن ها را به عنوان خانواده ام قبول داشتم، شاید اگر دستانم را از دستان مارتین بیرون میکشیدم و از حالت نامرئی در می آمدم و به آن ها میگفتم تا الان من را گروگان نگه داشته بودند و الان من را این جا اورده بودند تا زجر کشیدن شما را ببینم همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشد باید همین کار را میکردم...... تا بعد .....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: می خوام شخصیت اصلی خیلی ساده باشه برای بقیم
بگم :)
براي قيافه ي آتريسا خوبه؟ البته من اينو دوباره بايد بكشم فقط خواستم ببينم قيافش رو همين بزارم يا تغيير بدم؟
پاسخ: نه خوبه ممنون :)
باید از خاکستری متمایل به سیاه استفاده کنم.ترجیح میدی مردمکش خاکستری تیره باشه یا عدسیش؟
پاسخ: هرکدوم به نظره خودت بهتره :)
پاسخ: مرسی ^__^
پاسخ: الان میام
پاسخ: گذاشتم بر ببین
تونستنش که مشکلی نیست محل مشخصات دادن مشکله خب فعلا اینجا : dead-club.mihanblog.com
پاسخ: دستت درد نکنه رسیدم میام اونجا بهت میگم :)
پاسخ: من کی دیر به دیر گذاشتم؟نه خدایی دیر میزارم سعی میکنم زود تر بزارم دیگه ولی بازم داره امتحانام شروع میشه بیخیال که نمیشن :)
پاسخ: به کجا بودی ؟دلم تنگ شده بود برات :) اگه بتونی این کار رو بکنی بینظیر میشه فقط کجا
برات مشحصات رو بفرستم :)؟
*مشخصات
خیلی خوب بود
میشه عکس شخصیت هارو بزاری؟
پاسخ: خواهش میکنم و ممنون
اگه عکس های خوبی پیدا کنم جتما میزارم البته نمیدونم به صورت واقعی باشه یا انیمه ای؟!
حالا میگردم :)
پاسخ: ^___^
برچسبها: ماه شوم,